سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دلنوشته - ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی...
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

محبتت به چیزی، کور و کر می کند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی...



جمعه 87/4/14 ساعت: 12:11 عصر
 

    دیباچه

    دست از طلب ندارم، تا کام من برآید      یا تن رسد به جانان، یا جان ز تن برآید

   جدایی من و تو، حکایت مثنوی بی نهایتی است که چشم و گوش جهان را یارای خواندن یک دفتر کوچک آن را هم نیست.

    امروز هم، کلاس عشق بی استاد می چرخد؛ و به رواق خانه ی چشم، گرد گریه پاشیدند؛ و در این میان، چاوش خوانان مژگان ها، ایوان دیدگان را هم آب پاشی کرده است. سرمشق الف انتظار، هنوز بر تخته ی دل پاک نشده و اینجا چه بسیار بی هویتم...!

    نکوهش مکن پروانه ی دل باختگیم را، که هزاران سال است به خانه ی هر کرم شب تابی، بی خود از خود سرَک کشیده ام، تا شاید نشانی از شمع جمالت، بر تاقچه ی خانه اش پیدا شود.

     شانه های خسته ام؛ به ضرب نیرنگ زمانه ی بی کردار کوفته شده و در این تصورم که شاید بستر گونه هایم، دیگر مجال غمّازی را به لولی چشمانم نمی دهد و گودال زیرین پلک، مرداب قصه ی تنهایی من شده است.

     امروز را که می نگرم، بیش از عمری است که حتی شعله ای در بیابان دنیا نیست؛ و آتش، از فراق تو سخت افسرده است.

     رازها را با که می توان در میان گذاشت، که باربُد سلطنت تو، یک جرعه از افسانه ی آب را سرایید، اما رگ رگ چشم بی خبران خون می جوشانید و تیشه ی حسادت مدعیان، راه چشمه ی حقیقت را می خشکانید.

     تو کجایی؟ که صبحگاهان، زوزه ی گوساله ی قوم موسی، اذان جماعت کوردلان گردیده و درگاه افزون خواهی سامری، برای خود دیوار نیایشی گشته است.

     تو کجایی؟ که صفحه های کتاب انجیل را بادبزن سرگین خر عیسی کرده اند؛ و به آیه های سترگ بشارتش، تار فراموشی در بافته اند.

     تو کجایی؟ که دیگر زمین نیز از خوفناکی طلسم افراسیاب، به لرزه افتاده و از طالع کژدم گون اسکندر، به گریه نشسته است.

     اگر بر مضراب رهایی انسان گوشه سکوت می نوازند، هرجی نیست، که راهِ نه توی گلو بسته است و طُرقه ی نغمه سرا، چند سالی است که درمانده و خسته است؛ و تقدیر بی تو رفتن تا ناکجاآباد را به گوشه ی گریبان دل خستگی هامان دوخته اند.

     ای چامه ی جاوید، کی سروده می شوی؟ چه زمان صفحه ی سیاه تاریخ را می آرایی، تا بندگانت گریه کنان، شاهکار بی چون تو را به تماشا بنشینند؟ تا آنجا تو باشی و منبر نیاکانت و امتی که ابیات جمالت را هر لحظه، عاشقانه مشاعره کنند.

    عجب عاشق کشانی می شود آن دم! که بر سرخ درخت سیبی تکیه زنی و در آن لحظه که نسیم، در تار و پود گیسوان مجعّد و مشکین فامت غلت می زند، خم ابروی نازنین علی را به هلال ماه تشبیه کنی و حکایت رجز خوانی هایش را برای اهل دل، نقّالی کنی.

     وای و وای! آن لحظه دیگر آخر عشق است، که بر می خیزی و حکایت لبان خشکیده ی زیبای نینوا را بر قافیه ی نوحه بریزی و در حلقه ی شور شوریدگان، میانداری کنی.

    و چه سود! که عمریست مشتاق منتظر، به خیال شیرین عسل گونه هایت خیره می شود، اما هنوز که هنوز است، کامی از شیرینی و حلاوت نچشیده است.

     ای جوهره ی آتش، پیکره ی زمین در انجماد و رکودِ بی خدایی یخ زده است؛ و صدای لرزه ی دندانهایش، فریادهای التماس را منزوی می کند. اما در واپسین نفس های باقی مانده، چشم امید به شعله کشیدن ذوالفقار تو دارد. پس به رهایی خاک از زنجیر کفر و به حرمت عشق ناکام گودال نشینانی که اثبات حقانیت خورشید را می کنند، زبانه بکش!

ای  پادشه  خوبان،  داد از غم  تنهایی       دل بی تو به جان آمد،وقت است که باز آیی


نوشته شده توسط: بارون



 RSS 
خانه
شناسنامه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک

:: کل مهمانان گل طه ::
133128

:: مهمانان امروز ::
33

:: مهمانان دیروز ::
19

:: پیوندهای روزانه ::

:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

نگاهی بر زندگی حضرت مهدی(عج)
علائم ظهور
مسجد جمکران
امام در آیینه ی شعر
دلنوشته
جلوه های ظهور
حضرت نرجس(علیها السلام)
پاسخ به چند سؤال در رابطه با امام عصر(ع)
جزیره ی خضراء

:: درباره من ::

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی...
بارون
سعی شده در این وبلاگ‍، مطالبی در رابطه با آقا امام زمان(عج) گنجانده شود. امیدوارم با استفاده از این مطالب، شناختی هرچند اندک درباره ی مولایمان امام زمان(عج) به دست بیاوریم. چون روایت شده که: هرکس بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است.

:: لوگوی ای گل طه::

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی...

:: لینک دوستان من ::

:: لوگوی دوستان من ::






















:: موسیقی وبلاگ ::

:: وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: اشتراک در ای گل طه ::

 

*
*
*
*

این صفحه را صفحه ی خانگی خود کنید


Javascripts



SongCode.blogfa